آدمی رویاهایش را همواره به خواب میبیند.

ساخت وبلاگ
بعد از آن چرت کوچک دیگر هرگز بیدار نشده و همه ي شبانه روز را هوشيار و بيهوش است. انگاري كه در تمام طول بيداري و خواب رويا ميبيند. خوابي كه پشت سر گذاشته است را نميدانم. چندين روز است كه زندگي در او خوابيده و جمله ای از دهانش زاده نمیشود. براي آخرين بار از او ميخواهم :+خوابت را از آغازش برایم بگو. از آن خوابي كه مدتهاست در تو فرياد ميكشد و شب ها بر اندام خيالت چنگ مي سايد با من سخن بگو. دیر زمانیست كه تار هاي صوتيَت نجنبيده اند. سكوت همچنان صداي غالب اين اتاق است. گويي لبانت را به هم وصله كرده اند، چيزي حنجره ات را در ميان گرفته و مي خشكاند. كلمات بند آمده اند.اصرار ميكنم. با من از خوابت بگو.صبرم به انتها رسيده است. ميخواهم كمكت كنم و ميدانم كه نخواستنت نخواستن نيست. -از لحظه اي ك آدمی رویاهایش را همواره به خواب میبیند....
ما را در سایت آدمی رویاهایش را همواره به خواب میبیند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastishere بازدید : 89 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1396 ساعت: 6:43

يكي گفت آنقدر در چرا و چگونه ها هدر رفتيم كه زمين از زير پاهايمان ليز خورد، جاذبه به پاهايمان زنجير زد و به این برزخ بی انتها کشیده شدیم.
اصلا چه اتفاقي ميافتد كه آدم سقوط ميكند ؟
به او گفتم که ما سقوط كرده ايم و ديگر سقوط نميكنيم. ما نوادگان سقوط آدم هستيم و تا زمان مرگ، زمین نقطه ی پایان افتادن هایمان نیست.

+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 0:54&nbsp توسط پارسا  | 

آدمی رویاهایش را همواره به خواب میبیند....
ما را در سایت آدمی رویاهایش را همواره به خواب میبیند. دنبال می کنید

برچسب : نمیکنیم, نویسنده : pastishere بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1396 ساعت: 6:43

حسی مثل فرو ريختن، مثل سقوطي كه به زمين نمي رسد، مثل جمله اي برزخي كه نقطه اش در جهنم است و انتهاي مسير را هم ميداني ولي نمي گذارند كه حتي به آنهم پناه ببري، مثل زماني كه دوزخ برايت آغوش آسايش ميشود. مثل طوفاني كه تو را از همه ي دردهايت رها ميكند، مثل حس آزادي پس از ويراني. مثل اينكه با چاقوي گداخته بر پشتت نقش آرامش بزنند. مثل اينكه راحتيت در اعماق غم هايت باشد، مثل دوست داشتن استرس، اضطراب و افسردگي. مثل اينكه آنقدر اطرافت كسل كننده باشد كه به اتفاقات هرچند بد دخيل اميد ببندي. مثل هنگامه اي كه باران ديگر برايت نمي خواند مهم نيست كه چقدر بخواهيش.حسي مثل تنفر از من بودن، حسي مثل خيانت من به من. + نوشته شده در  یکشنبه هفتم آبان ۱۳۹۶ساعت 2:24&nbsp توسط پارسا  آدمی رویاهایش را همواره به خواب میبیند....
ما را در سایت آدمی رویاهایش را همواره به خواب میبیند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastishere بازدید : 51 تاريخ : جمعه 10 آذر 1396 ساعت: 23:03

آن شب را درست به خاطر دارم، اواخر ماه آبان بود، قمر نصف شده و نيمه ي ديگر خود را گم كرده بود، نيم ديگرش جان به شب باخته و در سياهي غرق شده بود. پس از چندي ابر هاي تيره نصف ديگرش را هم به غارت بردند و آسمان بار ديگر به زمين رسيد. امشب هم ميبارد و من عادت داشتم كه به هنگام باران بنشينم در گوشه اي از اتاق و چشم بدوزم به گرماي آتشي كه جايش را به سردي خالي ميكرد و دود مي شد...عادت داشتم كه با رقص شعله ها چشمانم را ببندم و در سكوتي كه هر لحظه با شُر شُر قطرات باران مي شكست، همان ترانه ي هميشگي را در خيابان هاي خالي ذهنم قدم بزنم و باز هم گذشته را از حال به غنيمت ببرم.عادت داشتي كه وقتي بوي خاك تر جاي خودش را در هواي راكد اطرافمان پر ميكرد به مردمك هايم كه نقش چشم هايت را انتظار ميكشيدن آدمی رویاهایش را همواره به خواب میبیند....
ما را در سایت آدمی رویاهایش را همواره به خواب میبیند. دنبال می کنید

برچسب : عاشقانه, نویسنده : pastishere بازدید : 42 تاريخ : جمعه 10 آذر 1396 ساعت: 23:03